ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ
یکم: قال اباعبدالله الصادق علیهالسلام: «کونوا زیناً لنا وَ لا تکونوا شَیناً علینا» (زینت بخش ما باشید، نه مایه ننگ ما!) روش و شیوه را نیز خودشان مشخص فرمودهاند: «کونوا لنا دعاة بأفعالکم لا بأقوالکم» (با اعمالتان دعوت کنندگان برای ما باشید، نه با گفتارتان) و یا «کونوا لنا دعاة صامتین» (برای ما دعوت کنندگان خاموش باشید!). حال در عمل چگونه باید بود و چه باید کرد تا مبلغ راستین تشیع جعفری باشیم دیگر با خودتان.
دوم: توفیقی دست داد تا ایام و لیالی شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام را در قم بگذرانم. دو شبی منبر جناب استاد فاطمی نیا حاضر شدم. داستانی تعریف کرد متناسب با پست قبل که حیفم میآید اینجا بازگو نکنم. ایشان میگفت-نقل به مضمون-: در اطراف اصفهان یکی از اولیای خاص و گمنام خداوند میزیست و در درجه و مقام به گونهای بود که دیگر عرفا و علما برای دیدن ایشان راههای طولانی میپیمودند ]به اصطلاح سرودست میشکستند[. برای این بزرگوار که سید نیز بود ماجرایی پیش میآید بس عبرت آمیز. ایشان یکبار که مشغول تلاوت قرآن کریم بودند به این آیه میرسند: «یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ» (اى فرزندان آدم ! شیطان ، شما را نفریبد چنان که پدر و مادرتان را [ با فریبکاریش ] از بهشت بیرون کرد ، لباسشان را از اندامشان بر می کشید تا شرمگاهشان را به آنان بنمایاند ، او و دار و دسته اش شما را از آنجا که شما آنان را نمی بینید می بینند ، ما شیاطین را سرپرست و یاران کسانى قرار دادیم که ایمان نمی آورند.) -سوره اعراف، آیه 27-. از خداوند میخواهند که ورای معنای ظاهری آیه -شیطان شما را از آنجا که نمیبینید میبیند!- یک پرده از معنای باطنی این آیه را نیز به ایشان نشان دهد. ناگهان پرده به کناری رفته و ایشان شیطان را میبیند. شیطان به سید میگوید: آقا سید پاشو بیا با هم بحث کنیم! سید در پاسخ میگوید: من نمیآیم، چون اگر بیایم همین عمل اطاعت تو م شود؛ شیطان قبول کرده و خود به نزد سید میرود و با هم بحثی مفصل میکنند و سید برای شیطان براهین متعدد آورده و در نهایت شیطان مغلوب بحث میگردد. سید به شیطان میگوید: تو در این دنیا بسیار معروفی، ببین که چگونه تو را شکست دادم! سید میگوید شیطان در پاسخ حرفم جوابی داد که من جاخوردم؛ شیطان لبخندی زده و میگوید: آقا سید خواستم یک ساعت از عمرتو ضایع کنم!!! و اینگونه است که شیطان از جایی حمله میکند که نه تنها ما نمیبینیم، بلکه فکرش را هم نمیکنیم. این داستان ما را یاد داستان آن فرد میاندازد که در خواب شیطان را دیده بود که در دستش طنابهایی با ضخامتهای متفاوت بود والخ...
سوم: شیطان در آیه 17 سوره اعراف «ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ» (سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان می تازم و [ تا جایى آنان را دچار وسوسه و اغواگرى می کنم که ] بیشترشان را سپاس گزار نخواهى یافت.) به عبارتی انسان را از چهار جهت اصلی محاصره و خلع سلاح میکند، اما ظاهرا علامه طباطبائی به این نکته نغض اشاره فرمودهاند که شیطان حواسش به زمین و آسمان نبوده و آنجا را یادش رفته! انصافا اگر ما سرمان یا به زمین باشد یا به آسمان چقدر از گناههایمان کاسته میشود؛ به شرط اینکه موقع راه رفتن اگر سرمان به آسمان است در جوب نیافتیم و اگر سرمان به زمین، در آغوش دیگر مسلمین و مسلمات نرویم!
چهارم: شیطان رفیق نیمهراه هم است. در آیه 22 سوره ابراهیم میگوید هر چه بود تقصیر خودتان بود، الکی گردن من نیاندازید! «وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (و شیطان [ در قیامت ] هنگامی که کار [ محاسبه بندگان ] پایان یافته [ به پیروانش ] می گوید : یقیناً خدا [ نسبت به برپایى قیامت ، حساب بندگان ، پاداش و عذاب ] به شما وعده حق داد ، و من به شما وعده دادم [ که آنچه خدا وعده داده ، دروغ است ، ولى می بینید که وعده خدا تحقّق یافت ] و [ من ]در وعده ام نسبت به شما وفا نکردم ، مرا بر شما هیچ غلبه و تسلّطى نبود ، فقط شما را دعوت کردم [ به دعوتى دروغ و بى پایه ] و شما هم [ بدون اندیشه و دقت دعوتم را ]پذیرفتید ، پس سرزنشم نکنید ، بلکه خود را سرزنش کنید ، نه من فریادرس شمایم ، و نه شما فریادرس من ، بى تردید من نسبت به شرکورزى شما که در دنیا درباره من داشتید [ که اطاعت از من را هم چون اطاعت خدا قرار دادید ] بیزار و منکرم ; یقیناً براى ستمکاران عذابى دردناک است .)
خلاصه اینکه، این شیطان خان عالمی دارد برای خودش و حالا حالاها ما را سرکار میگذارد و حاضر نیست دست از سر کچلمان بردارد.
حاشیةالتحریر:
1. در پست قبل پیشاپیش اعلام کردیم که سالروز ولادت وبلاغمان است، اما از آنجا که دنیا بده بستان شده و کمتر کسی فی سبیل الله فقط میدهد و در عوض چیزی نمیگیرد، دوستان تقاضای کیک و... کرده بودند تا کادو بدهند، ما هم که دیدیم اینچنین است، عطایش را به لقایش بخشیدیم، نه جشن تولد خواستیم نه کیک میدهیم و نه کادو میگیریم؛ اصلا این قرتی بازیها چه معنا میدهد برای وبلاغ ما؟!
2. میگویند افرادی که مکرر تیپ و قیافه و آرایش خود را تغییر میدهند ثبات شخصیتی ندارند. یحتمل این قاعده را به وبلاگها نیز میتوان تعمیم داد، وبلاگهایی که مثل اینجا هر از گاهی تغییری در ظاهر و قالبشان میدهند ناشی از عدم ثبات شخصیتی نویسندهشان میگردد! حالا من نمیخواهم توجیه کنم، ولی راستش را بخواهید بعد از یک سال هنوز به قالب ایدهال در این سیستم پیشرفته پارسی بلاگ دست نیافتهام که از جمیع جهات بیعیب و نقص باشد، هر از گاهی قالب را تغییر میدهیم بلکه هم تنوعی باشد و در چشم خواننده و بیننده سرور ادخال کنیم! هم اینکه تا فرجی شود بلکه به بهترین قالب از جمیع جهات دست یابیم، که بعید میدانم حالا حالاها چنین شود، پس ما کماکان ثبات شخصیتی نداریم! ناگفته نماند که نوای وبلاگ اغلب با توجه به نوشته و یا مناسبت خاص انتخاب میشود.
3. نام وبلاگ هم از آن دست موارد بغرنج و غیرقابل هضم شده. هر که نام وبلاگ ما را میشنود یا یاد قهوهخانه و قلیان و قناری و بلبل و داشمشتیها و لوطیهای قدیم طهران میافتد یا یاد لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و من نباشم تو باشی و این حرفها! نه مذهبی است و نه لامذهبی، نه مدرن است و نه سنتی، نه معقول است و نه منقول، خیلی هم بی کلاس و چیپ و عوامانه است، فقط میتوانم بگویم « عشقی » است، همین و بس.
مثلا چندی پیش داشتم کامنتهای پستهای قبلی را سرک میکشیدم، به یک کامنت برخوردم که تا به حال بدان توجه نکرده بودم. یکی از وبلاگهای کپیپستی بلاگفا نمیدانم بنا بر چه سری تقاضای تبادل لینک کرده بود. به وبلاگاش که سر زدم نوشتههای متنوع و بلکه جالب کپی شده را دیدم؛ اما از همه جالبتر قسمت معرفی وبلاگاش بود که یک عکس مهیج و رمانتیک و چشمنواز از یک دختر گذاشته ذیلش چنین نوشته بود:
تو که خوشبختی نهفته در تنت
مگه دستم نرسه به دامنت
کور بشه چشمای رو سیاه ِ من
لحظه ای نبینه غصه خوردنت
گل بگو، ماه و ستاره فکر کنن
خوش گذشته هفته های بی مَنِت
این لبا، عاشق ِ پُر توقع اند
که می خوان شب تا سحر ببوسنت
4. بد نیست حالا که یک سالمان شده یک نظرسنجی هم راه بیاندازیم تا ببینیم جهت ارتقاء کمی و کیفی کار چه باید کرد، درست است که ما خواننده محور نیستیم ولی به هرحال نظر خواننده برای خودش که محترم است!
سوال: به نظر شما برای بهتر شدن وبلاگ «عشقی» چه باید کرد؟
الف) وقتش را افزایش دهیم.
ب) حاشیههایش را افزایش دهیم.
ج) جملات دوپهلو را افزایش دهیم.
د) شوخیهای مردانه را افزایش دهیم.
ه) قُطامش را افزایش دهیم.
و) به خانمها و حجابشان بیشتر گیر دهیم.
ز) کلا درش را تخته کنیم و برویم پیکارمان.
ح) هیچکدام.
ط) تمام موارد فوق صحیح است.
ی) هرچه میخواهد دل تنگت بگو.
البته بنا به پیشنهاد پسرعموی اصفهانیمان، جناب مدیر پارسیبلاگ (ادام الله ظله الشریف)، از این به بعد عنوان مطلب را سرجایش میگذاریم و آیه را در ابتدای متن.
5. پیشاپیش ولادت عمه جوانمان، فاطمةبنت موسیبنجعفر سلام الله علیها را به دوستدارانشان تبریک میگویم.