کِیفُ النفس(2)!
فکرش را بکنید ساعت دو نیمه شب در حال قدم زدن باشید که ناگهان بر شلوار سورمه ای رنگتان که شسته شده و داده اید اتوشویی اتو کشیده، لکه سفید رنگی ببینید –خانمها چادر و یا مانتویشان را فرض کنند!- و چون دقت کنید می فهمید که آن لکه، چلغوز (مدفوع) یک پرنده است که تازه از ماتحتش خارج و درست بر روی زانوی شما جاخوش کرده! چه واکنشی نشان می دهید؟ (این اتفاق برایم افتاده که گفتم!)
آیا با خودتان می گویید: اه! عجب شانس … دارم من! آخه این چی بود این وقت شب!؟
یا اینکه می گویید: فدای سرت! دوباره می دهم بشورند و اتو کنند، یا یک لکه گیری می کنم.
یا اینکه خدا را شکر می کنید که چلغوز به جای اینکه بر سرتان فرود آید، بر شلوارتان افتاده.
سه حالت متفاوت، ناشکری، بی تفاوتی و شکر! شکر نعمت، نعمتت...
حاشیةالتحریر:
1- قبل از هر چیز تکلیف این «سیدصالح» را روشن کنم که این روزها کمی زیادی! سروصدا می کند. صالح و یا به قول والده محمدصالح! برادرزاده من است، نه خواهر زاده، نه پسر خاله و نه… حالا باید منتظر بمانیم و ببینیم اگر چموش شد که به عمویش رفته –البته نه به من، بلکه به آن یکی برادرم!- اگر هم بچه صالحی شد، باز هم به عمویش رفته، منتها این بار به من! چون نام پدرش مهدی است، اسمش را گذاشته اند صالح -ربطش را خودتان فهمیدید لابد-. این را هم اضافه کنم که مهدی از من کوچکتر است، عجله داشت و آتشش تند، زنش دادیم رفت! البته هنوز جایی نرفته، با خودمان زندگی می کنند.
2- راست می گویند هیچ جا خانه آدم و رختخوابش نمی شود. باید اضافه کنم که هیچ رایانه و تلفن و نتی هم مثل مال خود آدم نمی شود. چند وقتی تلفنم قطع شده بود و توفیق ترک ناقص اعتیاد پیدا کردیم! عاریه ای از دستگاه و تلفن دیگران استفاده می کردم، پست قبل را هم با مشکل از آنجا فرستادم، بعدش هم کاشف به عمل آمد که لوله آب گرم ترکیدگی دارد و مجبور شدیم لوله کشی قسمتی از منزل را کاملا تجدید کنیم و سروکارمان با عمله و بنا و لوله کش بیفتد و… حدود نود هزار تومان دادم به یکی از آشنایان رفت قبض را پرداخت کرد و تلفنم مجدد وصل شد و اکنون با خیال راحت نشسته ام وبلاگ به روز می کنم، البته همچینم راحت نیست، چونکه هنوز لوله کشی منزل انجام نشده. این هم دلیل غیبت این چند روز، پس نگران نباشید، هنوز زنده ایم!
3- این روزها همه اش صحبت از خبر خوش است! خوب ما چه کم داریم از دیگران؟ این هم خبر خوش ما:
یادش بخیر، یک شبی داشتیم با پدربزرگ پارسی بلاگ! میچتیدیم -البته به من می گوید عمو عشقی، با این حساب فکرش را بکنید من باید چند سال داشته باشم!- صحبت به وبلاگ منتخب رسید و من هم خودم را زدم به موش مردگی و بچه مثبت بازی درآوردم، چون می دانستم ایشان صاحب نفوذند! اوایل کار هم بود و بدم نمی آمد که منتخب شوم. فردایش که آمدم نت دیدم که بله! ایشان سفارش ما را کرده و مدیر با بزرگواری منتخبمان کرده است-البته بماند که مدت انتخاب نسبت به برخی دیگر کمتر بود-. از قبل هم چون منتظر چنین چیزی بودم، کمی فکر مطلبش را کرده بودم و سریع مطلبی نوشتم با نام «کیف النفس!». نمی شود منکر شد که افراد ضعیف النفسی چون من، نفسشان با این چیزها حسابی کیف می کند، البته این هم برای اوائل کار است و کم کم معروفیت و آمار بالا و کامنت زیاد و... عادی می شود، مگر اینکه طرف مبتلا به شهوت شهرت باشد که دیگر نمی شود کاری برایش کرد!
حالا اصل ماجرا اینکه چند روز پیش که از طریق اینترنت عاریه ای آن لاین شدم، یکی از بزرگواران خبر دادند که مجله سروش هفتگی را دیده اید؟ وبلاگ شما را معرفی کرده! اولش کمی متعجب شدم، بعدش گفتم خوب؟ بنده خدا شکلک قلب شکسته برایم فرستاد! -کسی خبر خوش می دهد، نزنید توی ذوقش بابا- البته از ایشان تشکر هم کردم. مجله را تهیه کردم و دیدم بله! دوستان ما را شرمنده کرده و حدود یک ستون را به وبلاگ حقیر اختصاص داده اند. البته ترجیح می دادم که نقد و نظر بخوانم تا یک توضیح مختصر و قسمتی از نوشته آخرم را، با این حال مورچه مگر چیست که نقد و نظر هم داشته باشد!؟ اگر خواستید اصلش را ببینید می توانید سیصد تومان از جیب مبارک هزینه کرده و شماره فروردین (1304) هفته نامه سروش را تهیه نموده و در صفحات 56و57 معرفی چند وبلاگ، من جمله وبلاگ عشقی را نیز بخوانید. اما از آنجایی که شانس درست و حسابی ای نداریم –عطف به نوشته بالا!- دوستان آدرس را طوری تایپ کرده اند که اگر طرف با آن می خواست عشقی را پیدا کند، یحتمل از جاهای ناجور سر در می آورد. در آدرسی که داده اند سه نقطه شین را حذف و دوصفرشش را ششصد تایپ کرده اند، من هم نامردی نکردم و با همان آدرس اشتباهی که نوشته اند یک وبلاگ جدید ساختم و از آنجا خوانندگان را به اینجا راهنمایی کردم!
البته جالبتر از آدرس عشقی، آدرس وبلاگ سوزنبان است! ببینید اینجا را که چه آدرس وحشتناکی تایپ کرده اند! (از سوزنبان یک که تازگیها نسبتی هم با ما پیدا کرده عذر می خواهم، سوتی رسانه ایست من هم انعکاسش دادم!). البته فکر کنم حق و حقوق ما محفوظ باشد و بر اساس قواعد حرفه ای، هفته نامه سروش در شماره آتی باید مطلبش را اصلاح و توضیح دهد.
عوامل اصلی و فرعی این اقدام شجاعانه! را نیز یافتم و به نوبه خود از تک تکشان تشکر و قدردانی می کنم. عامل اصلیش چون راضی به افشا نیست بماند، ولی بازهم انگار پدربزرگ در این ماجرا نقش داشته اند! خدا خیرش دهد و ... را زیاد کند -جای خالی را خودش با هر چی خواست پر کند!-، نمی دانم از چی ما خوشش آمده که ندید اینقدر به ما حال می دهد!؟ برای اینکه حال دادن دو طرفه باشد، شما نیز اینجا و اینجا را ببینید. زیاده عرضی نیست تا ببینیم کی نوبت به کیف النفس(3)می رسد!.